منتشر شده در: تاریخ در آینه پژوهش، پاییز و زمستان 1390، شماره 31
سال: 1390
شماره: 31
نویسندگان همکار: ناصر انطیقه چی
رتبه علمی: علمی- ترویجی
لینک در سایت اصلی: http://www.ensani.ir/fa/36075/magazine.aspx

چکیده:

پس از تشکیل اولین دولت شیعی، یعنی علویان طبرستان در ایران در قرن سوم هجری، دولت‌های بزرگ شیعی دیگری، همچون آل‌بویه، و فاطمیان و آل‌حمدان در قرن چهارم هجری شکل گرفت. این دولت‌ها، در گسترش تعالیم شیعه امامیه، اسماعیلیه و گسترش فرهنگ و تمدن اسلامی، به خصوص آشکار کردن مظاهر شیعه در ایران، عراق و شمال افریقا نقش غیرقابل انکاری ایفا کردند. در عین حال، این دولت‌ها با اینکه معاصر دولت عباسی بودند که در اوج ضعف خود بود، ولی هرگز نتوانستند امپراطوری بزرگ شیعی را به وجود آورند و همواره برای گسترش قلمرو خود با یکدیگر در رقابت و نزاع بودند. گرچه می‌توان در منابع تاریخی از تعامل اندک آنان سخن راند، این مقاله با رویکرد تحلیل اسنادی، به تفصیل به روابط دولت‌های شیعی قرن چهارم هجری پرداخته است.

مقدمه
با توجه به اهميت زياد قرن‌هاي چهارم و پنجم هجري در فرهنگ و تمدن اسلامي و تأسيس دولت‌هاي مختلف شيعه در اين دوران، بررسي روابط سياسي و فرهنگي آنها امري ضروري به نظر مي‌رسد. بدين منظور در ابتدا لازم است به واكاوي مفاهيمي مانند ارتباط، دولت و شيعه پرداخته، سپس مسئله تحقيق مطرح شود.

واژه ارتباط در لغت1 به معناي مواصلت كردن و... است. اين لغت در اصطلاح به تنهايي كاربردي ندارد و آن را به صورت اضافه و تركيبي به كار مي‌برند، مانند‌ روابط اجتماعي، روابط عمومي و.... در حقوق بين الملل مراد از آن، ارتباط ميان دو يا چند كشور است كه همان روابط بين الملل است و روابط سياسي، اقتصادي، نظامي، فرهنگي و اجتماعي را در بر مي‌گيرد.2

كلمه دولت در زبان فارسي كاربرد‌هاي بسياري دارد كه گاهي به معناي «ثروت و مال» و «مال اكتسابي و موروثي» به كار رفته3 و گاهي هم در اصطلاح سياسي امروزه به معناي گروه وزيران، حكومت، هيئت حاكمه، قوه مجريه و... به كار مي‌رود.4 معادل كلمه دولت در زبان انگليسي state است كه معناهاي مختلفي را براي آن گفته‌اند.5 بر اساس تعريف‌هايي كه از دولت ارائه شده است مي‌توان گفت كه دولت بايد چهار ركن اساسي داشته باشد كه با نبود هر يك از آنها دولت نيز نخواهد بود. آن چهار ركن عبارت‌اند از: جمعيت، سرزمين، حاكميت و استقلال. البته اين تعريف مشهور از دولت به صورت صددرصد با حكومت‌هاي شيعه در قرن چهارم مطابقت ندارد، چرا كه فقط دولت فاطمي مصر تمامي اركان دولت را به اين معنا داشته است، اما دولت‌هاي آل‌بويه و حمدانيان كه در پژوهش حاضر به آنها پرداخته مي‌شود، حكوت‌هاي نيمه مستقل بوده و مشروعيت خودشان را از خليفه عباسي گرفته و بر فراز منبرها و آغاز سخنراني‌ها نام خليفه عباسي را مي‌بردند، گرچه نظر خليفه در امور اجرايي در اين عصر پذيرفته نمي‌شد و اهميتي نداشت. به هر حال، دولت در اين عصر و در اين پژوهش به معناي حكومت و سلسله‌اي از حاكمان است كه قدرت را در منطقه‌اي خاص به دست داشته و بر امور آن مسلط بودند.

اما شيعه، در لغت عربي براي آن معناهاي متعددي ارائه شده است: كساني كه بر امر واحدي اجتماع نموده‌اند، گروه، ياران و پيروان شخصي.6

برخي7 شيعه را در اصطلاح چنين تعريف كرده‌اند:

اين واژه اختصاصاً در مورد فرد و يا افرادي به كار مي‌رود كه دوستدار علي(ع) و فرزندان او هستند و به امامت آنها اعتقاد دارند تا آنجا كه اگر واژه شيعه بدون قيد و شرط اضافي به كار رود و قرينه‌اي در كار نباشد، اذهان به چنان افرادي منصرف مي‌شود كه قايل به امامت امامان ياد شده (اثني عشريه) هستند.

شهرستاني8 نيز در تعريف شيعه چنين گفته است:

شيعه كساني هستند كه به طور خاص، امام علي(ع) را پيروي مي‌كنند و قايل به امامت و خلافت ايشان، هم از لحاظ نص و هم از حيث وصيت، چه به صورت آشكار و چه به صورت مخفي و پنهان هستند.

برخي ديگر از مورخان معاصر9 نيز گونه‌هاي مختلف و دسته‌بندي خاصي از شيعه ارائه داده وآن را به شيعه عراقي، معتزلي، غالي، شيعه به معناي دوستي با اهل‌بيت(ع)، شيعه اعتقادي و... تقسيم كرده‌اند و در خصوص تاريخچه اين واژه بيان مي‌دارند كه قديم‌ترين سندي كه اين واژه به همراه كلمه خاصه در برابر عامه در آن به كار رفته، نامه‌اي است كه شيعيان كوفه به رهبري سليمان‌بن صرد خزاعي بعد از شهادت امام حسن(ع) به منظور تسليت شهادت آن حضرت به امام حسين(ع) مي‌نويسند.10

اما مراد ما از شيعه در اين پژوهش، اعم از شيعه امامي، زيدي و اسماعيلي است و با تعريفي كه مرحوم شهرستاني بيان نموده است مطابقت دارد. البته در خصوص تشيع هر يك از دولت‌هاي شيعه صحبت خواهد شد.

سؤال اصلي در اين پژوهش اين است كه رابطه دولت‌هاي بزرگ شيعه در قرن چهارم هجري چگونه بوده است؟

پاسخ به اين سؤال با بررسي روابط دولت‌هاي بزرگ شيعه در اين قرن به دست مي‌آيد. در اينجا به گوشه‌هايي از اين روابط كه در لابه‌لاي گزارش‌هاي تاريخي و در منابع اصلي بيان شده است، پرداخته مي‌شود.

آل‌بويه
يكي از بهترين دوران‌هاي شيعه از نظر شرايط سياسي ـ فرهنگي، قرن چهارم و پنجم هجري است، زيرا خاندان بويه (320-477 ق) كه مذهب شيعه داشتند،11 در دستگاه حكومت عباسي از نفوذ و اقتدار زيادي بهره‌مند بودند.12 فرزندان بويه به نام‌هاي علي، حسن و احمد كه قبلاً در فارس حكومت مي‏كردند، در زمان المستكفي‏ به سال 334 ق وارد بغداد شده، به مقرحكومت راه يافته و با تكريم خليفه روبه‌رو شده و به ترتيب لقب‌هاي عمادالدوله، ركن‌الدوله و معزالدوله را يافتند. احمد معزالدوله كه منصب اميرالامرايي را داشت، چنان اقتداري به دست آورد كه حتي براي المستكفي حقوق و مقرري تعيين كرد. به دستور وي در روز عاشورا بازارها تعطيل و مراسم سوگواري براي امام حسين(ع) بر پا شد.13 همچنين مراسم عيد غدير با شكوه بسيار انجام شد.14 خلاصه آنكه آل‌بويه در ترويج مذهب اماميه اثناعشري اهتمام بسيار ورزيدند.

به شيخ مفيد (متوفاي 413 ق)، متكلم نامدار اماميه در اين زمان، احترام بسيار مي‌شد و مسجد «براثا» در منطقه كرخ بغداد به وي اختصاص داشت كه در آنجا علاوه بر اقامه نماز و موعظه، به تعليم و تدريس مي‏پرداخت. وي در پرتو موقعيت ويژه‏اي كه از جنبه‏هاي علمي و اجتماعي داشت، توانست فرقه‌هاي مختلف شيعه را انسجام بخشيده، آرا و عقايد شيعه را تحكيم و ترويج كند.

نسب آل‌بويه
آل‌بويه مانند بسياري از مدعيان استقلال و فرمانروايي بر ايران، خود را از نواده ساسانيان دانسته‌اند.15 حمدالله مستوفي در باره نسب آل‌بويه چنين مي‌نويسد:

پادشاهان ديلمان؛ به تخصيص آل‌بويه؛ هفده تن، مدت ملكشان صد و بيست‌وهفت سال و از خاندان ساساني (بهرام گور) مي‌باشند و بعضي از ديلمان گويند كه از تخم ديلم‌بن ضبّه‌اند.16

علي اصغر فقيهي نويسنده كتاب تاريخ آل‌بويه مي‌گويد:

ظاهر امر اين است كه نخستين كسي كه براي فرزندان بويه نسب ساخته است و آنها را به سلاطين ساساني رسانيده است ابو اسحاق صابي (داراي مذهب صابئي) كاتب زبر دست و كم‌نظير آل‌بويه است كه در كتاب خود به نام التاجي گفته است كه عضدالدوله در جست‌وجو از نسب خود برآمد و در اين باره به مهلّبي، وزير معزالدوله نامه نوشت. مهلبي از سالخوردگان ديلم و موبدان و وجوه مردم ايران تحقيق كرد، همه نوشتند و تأييد كردند كه نسب او به ساسانيان مي‌رسد. همين نوشته ‌صابي را ديگران، همچون فارابي و ماكولا از كتاب التاجي نقل كرده‌اند و قلقشندي نسب آل‌بويه را به يزدگرد مي‌رساند و مقريزي هم جد اعلاي آنها را بهرام گور دانسته است.17 اما برخي در اينكه نسب آل‌بويه به پادشاهان ساساني مي‌رسد ترديد كرده‌اند و آن را ساختگي دانسته‌اند، همچون فارابي در آثار الباقيه و ابن‌خلدون در العبر.18

مذهب آل‌بويه
برخي معتقدند كه هنوز نمي‌توان در باره عقايد مذهبي آل‌بويه به روشني اظهار نظر كرد.19 طبق گفته مقدسي در قرن چهارم هجري مردم نواحي ديلم، شيعه و بيشترِ مردم ناحيه گيل، سني مذهب بوده‌اند.20 آنچه مسلم است بسياري از ديلميان بر دين خود باقي بوده‌اند تا اينكه به گفته مسعودي21 در آغاز قرن چهارم به وسيله حسن‌بن علي‌بن محمد‌بن علي‌بن حسن‌بن علي‌بن ابي‌طالب(ع) ملقب به اطروش، به اسلام دعوت شدند.

به طور كلي در خصوص مذهب آل‌بويه سه نظريه وجود دارد:

1. شيعه زيدي بوده‌اند.22

2. شيعه امامي (اثني‌عشري) بوده‌اند.23

3. در ابتدا شيعه زيدي بوده، ولي بعد شيعه امامي شدند. اين نظريه را كامل مصطفي شيبي‌ در كتاب تشيع و تصوف24 با استناد به نقلي از بيروني بيان كرده است. ايشان گزارشي را در اين باره از ابن‌بابويه قمي آورده است. او مي‌گويد: تاج الروساء ابن‌ ابي‌السعداء صيروري از علماي اماميه بوده است. وي از رشيد مازندراني و او از پدرش نقل كرده است كه تاج الروساء كسي بود كه آل‌بويه را به جرگه شيعيان وارد كرد. به هر تقدير در اينكه آل‌بويه شيعه بوده‌اند، اختلافي وجود ندارد و تنها اختلاف در نوع تشيع آنان است و با توجه به شواهد و دلايل موجود، از جمله مطلبي كه از شيبي نقل شد، و نيز شواهد و دلايلي كه در ادامه آورده مي‌شود، مي‌توان نتيجه گرفت كه غالب اميران آل‌بويه، بلكه تمام آنان گرايش شيعه اماميه داشته‌اند. اما شواهد و دلايل مبني بر مذهب اماميه آل‌بويه عبارت‌اند از:

1. صاحب كتاب تاريخ حبيب السير مي‌نويسد: «شيخ مفيد مورد اكرام عضد‌الدوله بود و عضدالدوله پيوسته ملازمتش مي‌نمود».25

2. اينكه گفته شده است ديلميان غالباً به وسيله ‌ناصر اطروش، داعي و امام معروف زيديه در طبرستان، اسلام و تشيع را پذيرفته‌اند، دليل بر زيدي بودن آنان نيست، زيرا فرزندان خود اطروش هم بر خلاف او شيعه امامي بوده‌اند.26 گرچه برخي معتقدند كه حتي خود اطروش نيز امامي بوده است.27

3. كتيبه‌اي كه در تخت جمشيد به دستور عضد‌الدوله نوشته شده است، اسامي دوازده امام معصوم دارد.28

4. ابن‌جوزي در المنتظم29 حادثه‌اي را نقل كرده است مبني بر اينكه سلطان محمود غزنوي وقتي به ري رفت وارد حرمسراي مجد‌الدوله شد و ديد كه بيش از پنجاه زن آزاد در آنجاست و وقتي از او سؤال كرد كه چه كسي اجازه اين كار را به تو مي‌دهد، گفته است: اينان زنان من و فرزندانشان فرزندان من هستند و رسم اسلاف من (آل‌بويه) بر همين جاري بوده است. اين داستان در صورت صحت، بر تشيع امامي آل‌بويه دلالت دارد، زيرا فقط اماميه قائل به ازدواج متعه هستند.

5. قاضي نورالله شوشتري مي‌گويد:30 معز‌الدوله مرجع فقهي خود را ابن‌جنيد (از فقهاي اماميه) قرار داده بود.

6. شيخ صدوق قائل به امامي بودن ركن‌الدوله و اعتقاد او به امام زمان? است.31

7. برتولد اشپولر نيز گفته است: «آل‌بويه از ابتداي امر، شيعه دوازده امامي بودند و تا آخر نيز به عقيده خود وفادار ماندند».32

فاطميان
طبق گزارش مقريزي33 اولين بار خليفه فاطمي، عبيدالله المهدي در ذي‌حجه سال 290 در سجلماسه (مغرب اقصي) دعوت خود را آشكار كرد و در سال 297 ق دولت خود را در شمال افريقا (افريقيه يا مغرب اوسط)34 تشكيل داد و تا سال 357 ق به مدت 65 سال به تحكيم قدرت و جنگ و درگيري با مخالفان خود پرداختند.

در سال 357 ق كافور اخشيدي35 درگذشت36 و اوضاع مصر آشفته شد و فاطميان از اين آشفتگي استفاده كرده و جوهر صِقلي (سيسيلي)37 سردار معروف خود را به سوي مصر فرستادند و او در 358 ق38 مصر را فتح كرد. المعز فاطمي (341-365 ق) پس از چهار سال از فتح مصر وارد آنجا شد. و از اين زمان، مرحله دوم دولت فاطمي آغاز شد.39 فاطميان اما نتوانستند قلمرو حكومتي خود را در سرزمين‌هاي شرقي جهان اسلام در آن سوي شام گسترش داده و به هدف بزرگ خود، يعني اتحاد دنياي اسلام زير نظر يك خلافت بزرگ شيعي به رهبري خليفه فاطمي، دست يابند. البته هدف ديگر آنها، يعني نفوذ مذهبي در مناطق ياد شده، با فعاليت‌هاي داعيان اسماعيلي تا حدود زيادي به وقوع پيوست.

دوره دوم فاطميان از ورود المعز فاطمي به مصر(362 ق) تا مرگ خليفه المستنصر (487 ق) ادامه داشت كه 125 سال به طول انجاميد. اين دوره، اوج شكوه و قدرت فاطميان شمرده مي‌شود. در عين حال، دوران افول فاطميان در اواخر خلافت المستنصر با اين واقعه آغاز شد كه در سال441 ق معز‌بن باديس صنهاجي امير افريقيه به نام بني عباس خطبه خواند40 و در سال 464 ق با واقعه‌اي به نام «كوم الريش» ادامه يافت.41

 دوره سوم خلافت فاطميان كه به «عصر وزرا» معروف است، بعد از المستنصر (427-487 ق) شروع مي‌شود و در مدت نه سال، چهل وزير، دولت را به دست گرفتند.42 در نهايت، دولت فاطميان پس از 268 سال خلافت در سال 565 ق توسط صلاح‌الدين ايوبي ساقط شد.43

نسب فاطميان
صنهاجي نويسنده كتاب تاريخ فاطميان مي‌گويد:

مردم در نسب عبيدالله به حسين‌بن علي(ع) اختلاف نظر دارند؛ گروهي ادعاي او را تصديق كرده و گروهي ديگر ادعاي او را مبني بر انتسابش به حسين‌بن علي(ع) رد كرده و آنچه به خود نسبت داده، نپذيرفته‌اند و پيوسته بين مردم در اين خصوص اختلاف است. آنچه او ادعا مي‌كند اين است كه او عبيدالله پسر احمد، پسر حسين، پسر محمد، پسر اسماعيل، پسر جعفر، پسر محمد، پسر علي زين‌العابدين پسر حسين، پسر علي‌بن ابي‌طالب - رضي الله عنهم- مي‌باشد. و اما در خصوص آنچه برخي مردم در باره عبيدالله ادعا كرده‌اند، دليلي ديده نمي‌شود و بررسي اين موضوع هم نيازي ندارد.44

چنان‌كه از سخنان صنهاجي مشخص است ايشان نسب فاطميان را به ائمه معصومان(ع) تأييد كرده است. اما بايد گفت كه عباسيان جنگ تبليغاتي شديدي در بغداد عليه فاطميان برپا كردند، از جمله اين مبارزه‌هاي تبليغاتي فتوانامه‌هايي بود كه از سوي بزرگان اهل تسنن عليه شيعيان صادر مي‌شد. در اين فتوانامه‌ها آمده بود كه شيعه، منكر انتساب فاطميان به اهل‌بيت است.

متن شهادت‌نامه‌اي كه در عهد فاطمي‌ها از سوي عباسيان به منظور مخدوش ساختن نسب آنان تنظيم شد، در كتاب تاريخ جهان گشاي جويني چنين آمده است:

اين چيزي است كه گواهان بر آن شهادت داده‌اند كه معد‌بن اسماعيل‌ حاكم مصر، همان معد‌بن اسماعيل عبدالرحمن‌بن سعيد است و اينان به ديصان‌بن سعد الدين، بنيان‌گذار ديصانيه منسوبند. سعد الدين ياد شده به مغرب رفته و خود را عبيدالله مي‌خواند و مهدي لقب مي‌دهد. اين سركش حاكم بر مصر، يعني «منصور» ملقب به حاكم، پسر نزار‌بن معد‌بن اسماعيل‌بن عبدالرحمن‌بن سعيد است. پيشينيانِ ملعون وي همه نجس و پليد و دروغگو و خارج از دين هستند و هيچ نسبي از ميان فرزندان علي‌بن ابي‌طالب- رضوان الله تعالي عليه-... و اين سركش حاكم بر مصر و پيشينيانش همه كافر، فاسق، زنديق، ملحد و تارك احكام دين و سد راه اسلام هستند و به مذهب دوگانه‌پرستي و مجوسيت اعتقاد دارند. اينان حدود را تعطيل و نواميس را هتك كرده‌اند... 45

اين شهادت‌نامه در ربيع الاول سال 402 هجري نوشته شد و شماري از شريفان علوي، مثل سيد مرتضي و سيد رضي موسوي و گروهي ديگر از علويان و نيز از فقيهان صاحب اعتبار، شيخ ابوحامد اسفرايني، ابو محسن قدوري، قاضي القضات محمد‌بن احمد و ابوعبدالله بيضاوي آن را امضا كرده‌اند.

مقريزي در دو كتاب خود، يعني الخطط و اتعاظ الحنفاء به اين اتهام‌هاي عباسيان عليه فاطميان و منسوب كردن آنان به يهود و مجوس، پاسخ داده و در دفاع از فاطميان در كتاب الخطط چنين مي‌گويد:

اينها گفته هايي است كه اگر انصاف بدهي، ساختگي بودنشان برايت روشن مي‌شود، در حالي كه شمار فرزندان علي در اين دوره، بسيار زياد است و ميان شيعيان داراي قدر و منزلت هستند، چه انگيزه‌اي وجود دارد كه از آنها روي برگردانند و دنبال يهود و مجوس راه بيفتند!؟ چنين كاري را هيچ كس نمي‌كند، هر چند كه در نهايت ناداني و فرومايگي باشد. تشكيك در نسب فاطميان به‌وسيله عباسيان هنگامي مطرح شد كه در برابرشان احساس ضعف مي‌كردند. قاضيان، انتساب فاطميان را به اهل‌بيت منتفي دانسته، بزرگاني، چون سيد رضي و سيد مرتضي (دو شريف علوي) و ابوحامد اسفرايني در اجتماع بزرگي كه در سال 402 ق و در دوران القادر بالله تشكيل شد، آنان (قاضيان) را تأييد كردند. شهادت اين عده بر اساس اقوال مشهور و شايعات ميان بغدادي‌هاي پيرو بني‌عباس بود كه در نسب فاطميان طعن وارد مي‌كردند و به علويان دشنام مي‌دادند. از همان آغاز دولتشان نسبت به آنها بناي بدرفتاري گذاشته بودند. متأسفانه اخباريان و اهل تاريخ نيز اين سخنان را همان طور كه شنيده بودند، بي‌هيچ تدبر و‌ انديشه‌اي نقل كرده‌اند.46

در تأييد سخنان مقريزي مبني بر اينكه تاريخ نويسان قولي را كه عباسيان در طعن نسب فاطميان به علويان نسبت داده‌ و سپس آن را شهرت بخشيدند، مي‌توان به شعري از سيد رضي اشاره كرد كه در تأييد نسب دولت فاطميان سروده است. اين شعر در كتاب الفخري چنين بيان شده است:47

ما مُقامي عَلي الهوان و عندي
و أباء محلق بي عن الضيم
احمل الضّيم في بلاد الاعادي
مَن ابوه ابي و مولاه مولا
لَفَّ عِرقي بعرقه سيد النا
ان ذلي بذلك الجدِّ عزٌ
سوي خوارزمشاه حمالان کشان
 
مِقوَلٌ قاطعٌ و انفٌ حمي
يم كما زاغ طائر وحشي
و بمصر الخليفة العلوي
ي اذا ضامني البعيد القَصي
س جميعا محمدٌ و علي
و اُوامي بذلك الرَّبع ري
مي‌کشيدنش که تا بيند نشان48
من كه زباني برنده داشته و از پذيرفتن ستم ننگ دارم، هرگز با خواري در جايي بسر نمي‌برم. اباء و حميت من مرا همچون مرغان بلند پرواز از ستم‌كشي دور مي‌سازد. در ديار دشمن به من ستم روا مي‌شود، حال آنكه خليفه‌اي علوي در مصر وجود دارد. در آن هنگام كه بيگانگان حق مرا پايمال مي‌كنند كسي خليفه است كه پدرش، پدر من و خويشانش، خويشان من‌اند. سرور همه مردم يعني، محمد(ص) و علي(ع) ريشه مرا با ريشه او به هم پيوسته است. در آن محيط، خواري من، عزت، و در آن سرزمين، تشنه كامي من همچون سيرآبي است.

محمود عباس عقاد نيز ضمن بيان اين شعر البته ـ با كمي تغيير ـ مي‌گويد:49 هنگامي كه خليفه(عباسي) اين شعر را شنيد كسي را در پي شريف ابواحمد موسوي، پدر شريف رضي فرستاد و از او گله كرد و پدر رضي هم در خصوص شعر از سيد رضي سؤال كرد، ولي او انكار كرد و گفت: اين شعر از من نيست. در نهايت چون پدر رضي قسم خورد كه اگر اعتذار‌نامه‌اي با خط خود به خليفه عباسي، القادر ننويسد او از آن شهر خواهد رفت، از اين رو سيدرضي مجبور شد كه با خط خود در حضور همگان تكذيب‌نامه كذايي را بنويسد كه آن شعر از او نيست.50

همچنين مقريزي در كتاب اتعاظ الحنفاء ابتدا با روش علمي، اقوال كساني را كه به نسب آنان طعن زده‌اند، مانند ابن‌نديم و ابن‌رزام نقل كرده و سپس اقوال مورخان ديگري را كه مؤيد نسب خلفاي فاطمي هستند، بيان نموده و در پايان اين بحث براهين خود را براي تأييد نسب خلفاي فاطمي به ائمه اطهار بيان كرده است.51

ابن‌خلدون نيز در العبر از نسب و سيادت عبيدالله المهدي، بنيان‌گذار دولت فاطمي دفاع كرده، در باره نسب او چنين مي‌گويد:

عبيد‌الله المهدي‌بن محمد الحبيب‌بن جعفر المصدق‌بن محمد المكتوم‌بن اسماعيل الامام ابن جعفر الصادق. برخي در اين نسب‏نامه، ترديد كرده‏اند، ولي نامه معتضد به ابن‌الاغلب به قيروان و ابن مدرار به سلجماسه، آن را اثبات مي‏نمايد و نيز شعر شريف الرضي52و53

ايشان در جاي ديگر نيز در دفاع از نسب فاطميان مي‌گويد:

و اعتباري به قول كساني كه اين نسب را انكار كرده‏اند چون مردم قيروان و ديگران نيست. همچنين آن محضري هم كه در ايام القادر باللّه در بغداد نوشتند و در نسب ايشان طعن كردند، و اعلام ائمه بر آن شهادت دادند بي‌اعتبار است.54

مذهب فاطميان
فرقه مذهبي فاطميان، اسماعيليه مباركيه است.55 زيرا فرقه اسماعيليه به دو دسته «اسماعيليه خالصه» و «اسماعيليه مباركيه» تقسيم مي‌شوند. اسماعيليه خالصه معتقد شدند كه چون امامت اسماعيل از طرف پدر، ثابت است و امام، جز حق چيزي نمي‌گويد پس معلوم مي‌شود اسماعيل در حقيقت، نمرده و «قائم» اوست. اسماعيليه مباركيه معتقد است كه پس از اسماعيل، محمد‌بن اسماعيل توسط امام صادق(ع) به امامت منصوب شد، اين فرقه به مناسبت آن «مبارك» كه از موالي اسماعيل‌بن جعفر بود به اسماعيليه مباركيه شهرت يافته‌اند.56

مرحوم مظفر، عليرغم شهرت در تاريخ مبني بر عقيده اسماعيلي فاطميون، معتقد است آثار فاطميون حاكي از امامي بودن مذهب فاطميون است. ايشان در اين خصوص چنين گفته است:

آنچه ميان ارباب سيره و تاريخ شهرت دارد ـ اما براي ما مسلم نيست، – اين است كه فاطميون بر مذهب و عقيده اسماعيلي بوده‌اند.... اگر بخواهيم ادله اي بر انتساب فاطميون به مذهب اثني عشريه اقامه كنيم سخن گسترده‌اي در اختيار داريم، اگرچه تصور اين مطلب كه آنان اسماعيلي مذهب بودند خالي از وجه تاريخي نيست، اما آثار فاطميون كه حاكي از امامي بودن آنهاست پديدارتر و گوياتر مي‌باشد.57

البته ايشان در كتاب تاريخ شيعه هيچ اشاره اي به آثاري كه مدعي است مذهب امامي بودن فاطميون را ثابت مي‌كند ندارد.

حمدانيان
حمدانيان يكي از دولت‌هاي شيعي اماميه58 بودند كه به مدت صد سال (292ـ393ق) در مناطق موصل و حلب حكومتي نيمه مستقل داشته و در دوران ضعف حكومت عباسي به همراه دولت‌هاي آل‌بويه و فاطميان حضور داشتند. خليفه عباسي (مكتفي) در سال 292 ق حاكميت موصل و اطراف آن را به ابوالهيجاء عبدالله‌بن حمدان‌بن حمدان تغلبي داد.59

ابوالهيجاء در منطقه موصل جنگ‌هايي با مخالفان خود داشت60 كه بر همه آنها غلبه كرد و در نهايت، منطقه موصل را به يكي از فرزندانش به نام حسن كه به ناصرالدوله مشهور بود، سپرد.61 فرزند ديگر ابوالهيجاء كه علي نام داشت و به سيف‌الدوله معروف بود، در حلب در سال 332 ق حكومت تشكيل داد.62 يكي از محققان تاريخ درباره اهميت اين دولت چنين گفته است:

اهميت اين دولت تنها در اين نهفته نيست كه يكي از چندين دولت كوچك است كه در دوران ضعف قدرت مركزي و تباه‌شدن هيبت عباسيان ظاهر شد و نه فقط از اين لحاظ كه دولت حمداني مركز مهمي از مراكز پرتو افشاني فرهنگي و جاذبه فكري در آن دوره درخشان تمدني از دولت اسلامي است، بلكه به اين سبب است كه دولت حمداني از معدود دولت‌هاي اسلامي مستقل و كوچكي است كه به حساب خلافت عباسي برپا شد و به سد استواري در برابر يورش بيزانس (روم شرقي) كه بيت‌المقدس را هدف قرار داده بود، تبديل شد.63

ناصرالدوله حمداني پس از به قدرت رسيدن به گسترش نفوذ خود در منطقه جزيره وتصرف بغداد پرداخت. او گرچه مدت كوتاهي بر بغداد مسلط شد، اما نتوانست تسلط خود را استمرار بخشد و خيلي زود شكست خورد.

مذهب حمدانيان
چنانكه گفته شد و شهرت دارد حمدانيان مذهب تشيع داشته‌اند. شواهد شيعه امامي بودن آنها را مي‌توان در موارد زير بيان كرد:

1. مرحوم مظفر درباره ناصر‌الدوله مي‌گويد:64 «مقامش بدانجا رسيد كه شيخ محمد (محمد‌بن محمد‌بن نعمان، شيخ مفيد) براي او كتابي در امامت تأليف كرد».

2. قاضي نورالله شوشتري در مجالس المؤمنين به تشيع حسن‌بن عبدالله، ملقب به ناصر‌الدوله و سلسله او و اينكه او از شاگردان شيخ مفيد بوده، اشاره دارد و اظهار مي‌دارد كه در تشيع آل‌حمدان و اشتهار آنها به تشيع، شك نيست.65

3. ياقوت حموي نيز مي‌گويد: «فقها در حلب طبق مذهب اماميه فتوا مي‌دادند».66

نسب حمدانيان
ظاهراً نسب حمدانيان به ربيعه، پسر نزار از عدنانيان مي‌رسد.67 فيصل سامر فصل كاملي از كتاب خود را به نام دولت حمدانيان به نسب حمدانيان اختصاص داده و اقوال مختلفي را در اين خصوص بيان كرده است. ايشان مي‌گويد:

دلايل زيادي بر صحت انتساب حمدانيان بر «تغلب» در دست ما هست و در اين مورد با توجه به اقوال مورخان معتبر، همچون طبري، ابن‌اثير، ابن‌مسكويه، تنوخي، ابن‌شداد و ابن‌ظافر مي‌توانيم شواهدي بياوريم كه نشان مي‌دهد حمدانيان از يك اصل عربي جريان يافته‌اند. 68

رابطه آل‌بويه و حمدانيان
در خصوص رابطه اين دو دولت شيعي امامي بايد گفت كه به رغم يكي بودن مذهب رسمي در اين دولت‌ها ميان آنان اختلاف زيادي بوده و همواره رابطه آنها خصمانه بوده است.

روابط ميان اين دو خاندان شيعي را مي‌توان به دو دوره مجزا و متمايز از هم تقسيم كرد:

دوره نخست، دوره معزالدوله و فرزندش بختيار،

دوره دوم، دوره عضدالدوله و حاكمان بعدي.

در دوره اول، حاكميت حمدانيان بر جزيره و شام پذيرفه شده بود و آل‌بويه به فكر تسلط بر اين اراضي نبودند. گرچه معزالدوله چندين بار توانست ناصر‌الدوله را شكست دهد، ولي هر بار از درِ آشتي و صلح در آمد و به بغداد بازگشت و دليل اين كار معزالدوله نيز عدم استحكام پايه‌هاي حكومت آل‌بويه از طرفي، و مقتدر بودن حمدانيان براي حفاظت از سرحدات شام از سوي ديگر بود، از اين رو امور سرحدات شام را به عهده سيف‌الدوله حمداني گذاشته و حتي از وي درخواست ماليات هم نكردند.69

حمدانيان از زمان ابوالهيجا پدر ناصر‌الدوله تقريباً در جزيره استقلال داشته و در امور بغداد نيز دخالت مي‌كردند و يك بار هم ناصر‌الدوله به بغداد دست يافت و منصب امير الامرايي را از آنِ خود كرد.70

بختيار، پسر معزالدوله نيز در برابر بني‌حمدان سياست منفعت‌جويي را در پيش گرفت و با توجه به درگيري پسران ناصر‌الدوله گاهي طرف ابوتغلب را رعايت مي‌كرد، و چون منافع مهم‌تري را در نزديكي با حمدان، رقيب ابوتغلب مي‌ديد، به سوي او متمايل ‌شده و تعهداتش را در برابر ابوتغلب به فراموشي مي‌سپرد.71

چنانكه بيان شد، روابط حاكمان آل‌بويه با حمدانيان همواره خصمانه بوده، گرچه در آغاز تسلط آل‌بويه بر بغداد و پس از چندين درگيري گاهي ميان ناصرالدوله حمداني و معزالدوله صلح نامه‌هايي نوشته مي‌شد.

ابن‌خلدون درباره علت بروز اولين درگيري ميان ناصرالدوله حمداني و معزالدوله بويهي در سال 334 ق72 چنين بيان داشته است: «چون معز‌الدولة‌بن بويه به هنگام استيلايش بر بغداد المستكفي را خلع كرد، ناصر‌الدوله به خشم آمد و از موصل روانه عراق گرديد، معز‌الدوله نيز سرداران خود را به مقابله فرستاد.»

در اين گزارش، ناصر‌الدوله آغازگر جنگ معرفي شده است، در حالي‌كه مسكويه در گزارش خود چنين بيان مي‌دارد كه معزالدوله لشكري را به سوي موصل فرستاد و جنگ ميان آنان در منطقه عكبرا صورت گرفت.73 معزالدوله خود نيز به همراه المطيع خليفه عباسي به عكبرا رفت.74 ناصرالدوله عدم حضور دشمن را در بغداد غنيمت شمرد و برادرش ابوالعطاف جبير‌بن عبدالله بن‌حمدان را براي تصرف آنجا روانه كرد. او با كمك ابوجعفر‌بن شيرزاد كه در بغداد پنهان شده و از پناهگاه بيرون آمده بود، وارد بغداد شده و به نام ناصرالدوله در بغداد حكومت برقرار كردند. خود ناصرالدوله نيز بلافاصله وارد بغداد شد.75

گرچه ناصر‌الدوله بر بغداد مسلط شد و حتي نام خليفه عباسي (المطيع) را از خطبه‌ انداخت،76 اما جنگ ميان او و معزالدوله به پايان نرسيد و جنگ در بغداد ادامه پيدا كرد و در نهايت، ناصرالدوله از معزالدوله شكست خورد و فرار كرد77 و معزالدوله بر بغداد مسلط شد. پس از آن، ميان آن دو صلح‌نامه‌اي تدوين شد كه بر اساس آن مقرر گرديد كه ناصرالدوله در برابر تسلط بر منطقه تكريت در شمال عراق و منطقه مصر و شام، مالياتي به بغداد، مركز خلافت عباسي بپرازد.78

گرچه صلح‌نامه‌اي ميان ناصرالدوله و معزالدوله امضا شده بود، اما به سبب كارشكني‌هاي ناصرالدوله و عدم پرداخت ماليات و مقرري تعيين شده، درگيري‌هايي در سال‌هاي 33779 و347 ق به‌‌وقوع پيوست كه در جنگ اخير با كمك و شفاعت سيف‌الدوله مجدداً صلح‌نامه‌اي امضا شد كه البته اين صلح‌نامه ميان معزالدوله و سيف‌الدوله از طرف ناصر‌الدوله برقرار شد، زيرا معزالدوله از صادر كردن فرمان به نام ناصر‌الدوله خودداري مي‌كرد. بر اساس اين صلح‌نامه، مقرر شد كه سالانه مبلغ 000/000/90 درهم به معزالدوله پرداخت شود. بدين ترتيب، ناصرالدوله مجدداً به قلمرو خود بازگشت.80 معزالدوله در سال 352 ق به سبب نقض صلح‌نامه توسط ناصرالدوله به موصل لشگركشي كرده، به طور رسمي ناصرالدوله را عزل و پسر او ابوتغلب را جانشين وي كرد.81

درگيري بين آل‌بويه به فرماندهي عضدالدوله و حمدانيان به فرماندهي ابوتغلب حمداني ادامه يافت. در اين درگيري‌ها سرانجام عضدالدوله موفق شد قلعه‌هاي حمدانيان را تصرف كند. وي پس از فتح منطقه جزيره و نظم بخشيدن به اين منطقه، سال 368 ق به بغداد بازگشت.82

اختلاف ميان فرزندان ناصرالدوله و كشمكش آنان بر سر قدرت، از جمله اسباب تباهي سلطه ايشان در موصل بود، با اين حال سقوط حمدانيان در موصل به معناي ناپديد شدن آنان از صحنه تاريخ نيست، زيرا دولت آنان تا اواخر قرن چهارم هجري در حلب بر پا بود.83

با مطالعه تاريخ روشن مي‌شود كه آل‌بويه آنجا كه سياست يا خوي مال‌اندوزي آنها اقتضا مي‌كرد بر شيعيان قلمرو خود يا حاكمان مدعي تشيع هم مي‌تاختند، چنان‌كه عضد‌الدوله رئيس علويان عراق، محمد‌بن يحيي علوي حسيني را گرفت و يك ميليون دينار از اموال او را مصادره كرد.84 همچنين ابو احمد حسيني موسوي، پدر شريف رضي و برادر او ابوعبدالله را در بند كرده، به شيراز فرستاد.85

رابطه حمدانيان و فاطميان
دولت فاطميان هر چند شيعه (اسماعيليه) بود، اما روابط خوبي با حمدانيان نداشت. آنها تلاش مي‌كردند كه بخش جنوبي شام را تصرف كنند و به اين امر دست يافتند. آنها پس از احساس ضعف اميران حمداني و سلطه غلامان بر امور، دست‌اندازي به شمال سوريه را آغاز كردند و سرانجام سيادت فاطميان در آن منطقه در روزگار سعيدالدوله كامل شد.86

به نظر مي‌آيد كه حمدانيان نخست، كوشش داشتند كه فاطميان را طرف‌دار خود سازند، از اين رو آمادگي خود را براي كمك به جوهر صقلي براي فتح مصر اظهار كردند.87 جوهر در اين مورد با معز فاطمي مكاتبه كرد اما او وي را از هم‌پيماني و حتي مبادله پيام با حمدانيان نهي كرد. همچنين از اينكه يكي از هم‌پيمانان مجال رياستي بيابند تا در قلمرو فاطميان صاحب حكومتي شوند، بر حذر داشت. نامه معز فاطمي با اين عبارت‌ها پايان مي‌يابد:

بني حمدان به سه چيز كه گردش عالم بر آن است، تظاهر مي‌كنند و هيچ يك را ندارند: يكي، «دين» است كه از آن بي‌نصيب‌اند، ديگر، «كرَم» است كه هيچ كدامشان در راه خدا بخشش نمي‌كنند، سوم، «شجاعت» است كه شجاعت ايشان براي دنيا است و نه آخرت. پس، از اينكه بر ايشان تكيه كني بر حذر باش.88

در هر صورت، به سبب نفوذ روز افزون فاطميان در بلاد شام، حمدانيان بر سلطه خود بر جزيره ترسيده و خيلي زود به رويارويي با فاطميان كشيده شده و در دشمني خود با فاطميان از شورش قرمطيان در شام بر ضد فاطميان حمايت كردند.89 نتيجه اينكه فاطميان مجال هرگونه فرصتي را از چنگ حمدانيان براي ابراز دوستي بيرون آورده و حمدانيان ناچار از دشمني با فاطميان بوده و براي حفظ سرزمين تحت سلطه خود، حتي از روم طلب كمك كرده و با ياري كردن شورشيان قرمطي به مخالفت با دولت فاطميان پرداختند.90

 از مطالعه تاريخ حمدانيان با فاطميان چنين نتيجه حاصل مي‌شود كه هيچ تعامل مثبتي بين اين دو دولت شيعي هم عصر وجود نداشته و هر يك از آنها همواره در پي فرصتي براي دست‌اندازي به سرزمين‌هاي ديگري بوده ‌است.91

روابط آل‌بويه و فاطميان
روابط سياسي و مذهبي آل‌بويه و فاطميان را مي‌توان در دو دوره بررسي كرد:92

دوره اول، در زمان استحكام و اقتدار دولت آل‌بويه كه بيشتر عصر معزالدوله (320- 356ق) و عضدالدوله (338- 372ق) است.

دوره دوم، هم بعد از مرگ عضدالدوله (372ق) تا پايان حكومت آل‌بويه (447ق) را شامل مي‌شود كه دوران ضعف آل‌بويه است. در اين دوره، پيوند سياسي كه عضدالدوله ميان ايران و عراق برقرار كرده بود به سبب اختلافات و درگيري‌هاي داخلي از بين رفت و آل‌بويه به چند گروه تقسيم شدند كه اين امر باعث ضعف آنان و قدرت‌يابي مجدد خلافت عباسي و به حداقل رسيدن نفوذ آل‌بويه در دستگاه خلافت عباسي شد.

گرچه گاهي روابط ميان اين دولت‌ها در دوره اول آل‌بويه دوستانه به نظر مي‌رسد، اما رابطه آنان در هر دو دوره، به ويژه در امور سياسي، بيشتر خصمانه بوده تا دوستانه، خصوصاً در دوره دوم كه دوره ضعف آل‌بويه است، رفتار‌هاي حكومت فاطمي بيانگر دشمني ميان اين دو حكومت است.

در عصر معزالدوله (320ـ356ق) داعيان اسماعيلي كه از طرف فاطميان فرستاده مي‌شدند، در بيشتر شهر‌هاي بين‌النهرين فعاليت داشته و كتاب‌هاي ايشان به طور گسترده‌اي رواج داشته است، اما اين فعاليت وسيع در سال 356 ق رو به ضعف نهاد و كتاب‌هاي اسماعيليه در بغداد كمياب شد.93

در مقطع كوتاهي ميان عزيز بالله خليفه فاطمي و عضدالدوله حاكم بغداد، در سال 369ق تلاش‌هايي براي صلح و دوستي انجام پذيرفت و پس از ارسال سفيراني از طرف خليفه فاطمي، عضدالدوله نيز سفيراني براي خليفه فاطمي اعزام كرد كه حاكي از همكاري آنها براي جنگ بر ضد روم شرقي است. البته اين روابط ادامه نيافت تا جايي كه برخي حتي همان ارتباط ‌اندك را ناشي از فريبكاري امير بويهي دانسته‌اند.94 گرچه متون تاريخي هم عصر آنان، مانند: تجارب الامم مسكويه چيزي از محتواي پيام‌ها بيان نكرده‌اند، اما ابن‌تَغري بَردي متن كامل آن را چنين آورده است:

... پيام تو به حضرت اميرالمومنين به وسيله پيك مخصوص تو رسيد. در اين پيام، مراتب اخلاص، دوستي و معرفت تو به حقيقت امامت اميرالمؤمنين، خليفه فاطمي، و عشق تو به پدران هدايت‌گر و راهنماي او ادا شده است و اميرالمؤمنين از شنيدن آن خشنود گرديد. خليفه مي­داند تو از حق عدول نخواهي كرد. البته تو مي­داني كه بر مرزهاي مسلمين چه مي­گذرد؛ خرابي شام، ناتواني مردم و گراني قيمت‌ها. اميرالمؤمنين شخصاً عازم مرزهاي مسلمين خواهد شد و تو را به زودي با نوشته­هايي با خبرخواهد نمود. خداوند به تو جهاد في سبيل الله عطا نمايد.95

از متن نامه خليفه فاطمي مشخص مي‌شود كه اين نامه در پاسخ نامه‌اي است كه ابتدا عضدالدوله براي خليفه فاطمي نوشته است. اما از متن نامه اول عضدالدوله چيزي در منابع تاريخي نيامده است. عضدالدوله پاسخ اين نامه خليفه فاطمي را داده و در آن نامه به فضل اهل‌بيت و اين كه عزيز فاطمي‌ از ذرّيه آن خاندان پاك است، اقرار كرده و اطاعت خود را از خليفه اعلام نموده است. 96 اين نامه­ها در حضور خليفه عباسي خوانده مي‌شد.97 ابن‌جوزي و ابن‌عماد حنبلي آورده‌اند كه فرستادگاني بين خليفه فاطمي و امير آل‌بويه رد و بدل مي‌شد و جواب آنها با حسن نيت همراه بود، ولي به هيچ پيامي اشاره نكرده‌اند.98

ناگفته نماند كه ابن‌تغري بردي از پاسخ نامه‌اي كه عضدالدوله داده، ابراز تعجب
نموده و در اينكه عضدالدوله نسب خاندان فاطمي را تأييد كرده باشد، شك مي‌كرده و
بيان مي‌دارد كه در صورت صحيح بودن، بايد آن را نشانه ضعف آل‌بويه در برابر
فاطميان دانست.99

از طرف ديگر، شواهدي وجود دارد كه بيان‌گر رابطه خصمانه آل‌بويه و فاطميان در دوره اول عصر آل‌بويه است كه مهم‌ترين آنها عبارت است از:

1. معاهده‌اي ميان بختيار و عضدالدوله انجام گرفته است كه براساس آن از بختيار خواسته شده است تا به سوي شام رود و در پرچم‌هاي خود اسم عضدالدوله را حك كند، و اين در حالي است كه شام در آن زمان تحت سلطه فاطميان بوده است و اين اقدام به منزله دشمني با فاطميان شمرده مي‌شود.100

2. عضدالدوله از پيروزي فاطميان بر بحرين جلوگيري كرد.101

3. عضدالدوله تلاش‌هاي زيادي كرد تا سلطه عباسيان بر مكه و مدينه پس از
تسلط فاطميان بر آنجا اعاده شود و اين خود نمونه بارز دشمني عضدالدوله با
خلفاي فاطمي است.102

4. قرامطه103 در 360ق از حمايت عزّالدوله ديلمي (356- 367ق) و ابوتغلب حَمداني (م 369ق) در موصل بهره‌مند شدند.104

5. الپتكين از دست عضدالدوله فرار كرد، ولي پس از آن، به رغم دشمني و جنگ با فاطمي‌ها، به اسارت خليفه فاطمي در آمد، اما چون او يكي از مخالفان عضدالدوله بود با احترام و اكرام خليفه فاطمي رو به رو شد. گرچه بعد‌ها به علت كينه توزي‌هاي يعقوب‌بن يوسف‌بن كلّس به وسيله او مسموم و كشته شد.105

6. مهم‌ترين دليل بر دشمني ميان عضدالدوله و خليفه فاطمي اين است كه وي به حمله به مصر و بازپس‌گيري آن تصميم داشته است. اين مطلب را بغدادي در يكي از كتاب‌هاي خود چنين بيان مي‌كند:

ابوشجاع فنا خسرو‌بن بويه بر آن شد كه آهنگ مصر كند و آن كشور را از چنگ باطنيه بيرون آرد، از اين رو بر درفش‌هاي سياه خود نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمد خاتم النيين، الطائع لله امير المؤمنين ادخلوا مصر ان شاء الله آمنين». و چون به عزم رفتن به مصر سوي چادرها كه براي لشگريان او زده بودند، بيرون شد، ناگهان مرگ او را فرو گرفت و درگذشت.106

اما چنان كه پيش از اين هم بيان شد، روابط سياسي آل‌بويه و فاطميان در دوره دوم آل‌بويه، يعني پس از مرگ عضدالدوله تا پايان حكمراني آل‌بويه، به طور كامل خصمانه بوده است و شواهدي وجود دارد كه دولت فاطمي به تمامي كساني كه به هر دليلي از دولت آل‌بويه ناراضي بوده و به خدمت فاطميان رسيده بودند، پناه داده و به آنها احترام كردند تا شايد در مواقع ضروري عليه آل‌بويه به كار گرفته شوند. نمونه هايي از شواهد تاريخي كه بر رابطه خصمانه در اين دوره دلالت دارد به شرح زير است:

1. شُكرالخادم، غلام مورد اعتماد عضدالدوله، در زمان شرف‌الدوله ابوالفوارس شير ذيل( 376 ق) در حالي كه اجازه رفتن به حج را از امير آل­بويه گرفته بود، قصد قاهره كرده، و به نزد فاطميان رفت.107

2. در سال 401ق در زمان خلافت قادر عباسي و اميرالامرايي بهاءالدوله (379- 403 ق) شخصي به نام قرواش‌بن مقلّد، امير بني‌عقيل در قلمرو خودش كه شهر موصل، انبار، مدائن و كوفه بود، به نام خليفه فاطمي خطبه خواند كه موجب نگراني و واكنش قادر عباسي شد و بهاءالدوله نيز به حمايت از خليفه عباسي پرداخت و عميدالجيوش را به جنگ با قرواش فرستاد، ولي قبل از جنگ، قرواش عذرخواهي كرد و دوباره به نام خليفه عباسي خطبه خواند.108

اقدامات مذهبي در دولت آل‌بويه و فاطميان
شيعه اماميه در دوران آل‌بويه، به خوبي رشد كرد، به طوري كه اصول اعتقادي آن را بزرگاني، همچون كليني (م 329ق)، ابن‌بابويه (م 381ق) شيخ مفيد (م 413ق) فعّال و تدوين كردند و حدود همين سال‌ها بود كه غيبت كبراي حضرت مهدي? در (329 ق) اتفاق افتاد و اين موضوع از مباحث شايع مجالس و محافل ديني و مذهبي شده بود. بنابر اين، پيش‌برد اهداف شيعي در عصر آل­بويه امري ممكن به نظر مي‌رسيد.

اما از طرف ديگر، به قدرت رسيدن آل‌بويه نزاع‌هاي مذهبي را كه پيش از اين نيز به‌وجود آمده بود شديدتر كرد و به ناآرامي‌هاي زيادي منجر شد.109 بيشترين ناآرامي‌هاي مذهبي در منطقه شيعه‌نشين كرخِ110 بغداد بين شيعيان و اهل سنت روي داد. گزارش اين حوادث را مورخاني، مثل ابن‌جوزي و ابن‌اثير در ذكر وقايع آن سال­ها به ثبت رسانده‌اند. از طرفي، اهالي عراق و خصوصاً بغداد و حتي سپاهيان ترك كه بعضاً تحت امر آل­بويه قرار داشتند، سُنّي مذهب بودند، بنابر اين، آل‌بويه براي جلوگيري از ناآرامي­ها مجبور بودند تا ميان ايشان سياست آشتي اعتقادي را در پي بگيرند. آنان حتي در چند مورد فقيهان و دانشمندان علوي را تبعيد كردند.111

مُعزّالدوله گرچه درصدد ايجاد آشتي ميان مذاهب شيعه و سني بود، ولي در عمل، تمامي رسوم شيعه را تأييد مي‌كرد. در سال 351 ق بر سردرِ تمامي مساجد اين عبارت­ها نوشته شد:

لعنت خدا بر معاويه پسر ابوسفيان، لعنت بر كسي كه فدك را از فاطمه(س) غصب نمود، و لعنت بر كسي كه مانع دفن جسد امام مجتبي(ع) در كنار قبر جدّش رسول خدا گرديد، و كسي كه ابوذر را نفي بلد نمود، و عباس را از شورا بيرون نمود.

معزالدوله از اين اقدام منع نكرد، ولي وقتي كه متوجه شد عامه اهل سنت عصباني شده و آن نوشته را شبانه پاك كرده‌اند، به پيشنهاد مهلّبي دستور داد كه شعار را تغيير داده و بنويسند: «لعن الله الظالمين لآل رسول الله صلّي الله عليه و سلّم من الأولين و الآخرين؛ خداوند ظلم‌كنندگان به خاندان رسول‌الله(ص) را از اولين و آخرين لعنت كند.»

و همچنين معزالدوله تأكيد كرد كه به اسم معاويه در لعنت، تصريح شود.112

از سال 352ق مراسم سوگواري بر امام حسين(ع) در روز عاشورا آشكارا انجام مي‏يافت و اين مراسم تا انقراض آل‌بويه، مخصوصاً در محله كرخ بغداد در اغلب سال‌ها برقرار مي‏شد وگاهي واكنش سنيان، به ويژه حنابله را برمي‏انگيخت. در اين سال با دستور مُعزّالدوله نخستين بار مراسم يادبود عاشوراي حسين‌بن علي(ع) با عزاداري عمومي برگزار شد، مغازه‌ها تعطيل و خريد و فروش در بازار ممنوع گرديد و زنان با گيسوان آشفته، چهره­هاي سياه كرده به صورت گروهي حركت كرده و بر سر و روي خود مي­زدند و به علت كثرت شيعيان، اهل سنت ممانعتي نمي­كردند.113 در هيجدهم ذي‌حجه در همين سال نيز شيعيان بغداد به فرمان معزّالدوله مراسم يادبود غدير خم را جشن گرفتند و زيارت مرقد امام كاظم و امام جواد(ع) مرسوم شد.114 اهل‌سنت هم در مقابل مراسم عزاداري روز عاشورا و جشن عيد غدير، هشت روز پس از عاشورا، براي مصعب‌بن زبير مراسم سوگواري برپا كرده و هشت روز پس از عيد غدير نيز به مناسبت ورود پيامبر(ص) و ابوبكر به غار ثور، جشني برپا داشتند.115

در همين زمان‌ها بود كه دولت فاطميان در مصر نيز به تبليغات گسترده شيعي دست زدند.116 جوهر صقلي در 359 ق مقرر كرد تا ذكر «حَيّ علي خير العمل» در اذان مساجد مصر گفته شود. اين امر در 360 ق در مساجد شام نيز تحقق يافت.117 در سال 366 ق، عزاداري روز عاشورا نيز در مصر و شام مرسوم گرديد.118 همچنين جوهر صقلي دستور داده بود كه بعد از خطبه‌هاي نماز جمعه، بر محمد مصطفي، علي مرتضي، فاطمه زهرا، حسن، حسين و ائمه طاهرين(ع) صلوات نثار شود.119 در همين سال در مكه و مدينه به نام مُعزّ فاطمي، خطبه خوانده شد و خطبه عباسيان منع گرديد.120 به‌رغم حمايت‌هاي دولت آل‌بويه از برگزاري مراسم عزاداري و جشن‌هاي شيعيان، گاهي برخي از وزيران آنان از انجام مراسم عاشورا ممانعت به عمل مي‌آوردند كه مهم‌ترين آن جلوگيري از انجام مراسم عاشورا توسط ابوالحسن‌بن معلم از وزراي بهاءالدوله (379- 403ق)، است و اين درحالي بود كه مراسم عاشورا حدود سي سال قبل از آن بدون هيچ مزاحمتي انجام مي‌شد. البته اقدام اين وزير با عكس‌العمل شديد سپاهيان بهاءالدوله رو به رو شد. آنها به بهاءالدوله هشدار دادند كه بايد وي (ابن معلم) را به آنها تسليم كند و اظهار داشتند: اي بهاءالدوله! براي بقاي خودت يا بقاي ابن معلم تصميم بگير. سپس بهاءالدوله وي را به ايشان تسليم كرد و آنها او و دستيارانش را كشتند.121

قدرت يافتن غزنويان و فتوحات محمود غزنوي (421ـ388ق) سبب شد كه خليفه عباسي القادر، دست وي را در قتل يا حبس قرامطه، اسماعيليه، معتزله، شيعه، جهميه و مشبهه باز گذارد و به او لعن آنها را بر فراز منابر خراسان اجازه داد.122 فاطميان نيز در مقابل اين اقدامات دولت عباسي و محمود غزنوي، در مصر به تعقيب اهل تسنن پرداخته، تمامي فقهاي مالكي را از مصر اخراج كردند.123

القائم بأمر الله (422ـ467 ق) نيز براي احياي سنت، سياست پدر را در پيش گرفت. به دستور او، اعتقادنامه قادري مجدداً در حضور علما و فقها قرائت شد و همه ائمه سلف به رعايت آن اصول ملزم شدند. در 444 ق قائم در جلسه‌اي مانند پدرش قادر عباسي، به لعن و طعن فاطميان پرداخت.124 به‌وجود آمدن چنين حوادثي با ضعف آل­بويه، پس از مرگ عضدالدوله، ارتباط مستقيم داشت، زيرا اقتدار اميران بويهي و تسلط مطلق آنان بر خليفه عباسي تا زمان خليفه القادر ادامه داشت، اما از زمان القادر كم كم قدرت مادي و معنوي از دست رفته آنان در حال احيا بود. القادر از غيبت طولاني بهاءالدوله از بغداد كه براي دست­يابي به حكومت فارس صورت گرفته‌ بود، سود جست و به تدريج اقداماتي براي احيا و تثبيت مقام معنوي خلافت انجام داد. القادر بالله ابتدا پسرش، ابوالفضل محمد را با لقب غالب بالله به ولي‌عهدي انتخاب كرد و حجاج خراسان و بزرگان عراق را بر اين انتخاب، گواه گرفت. اين رسم مدت‌ها بود كه به سبب ضعف خلفا رعايت نمي‌شد و امراي بويه، جانشين خليفه را تعيين مي‌كردند. بهاءالدوله تلاش مي‌كرد امور بغداد را در كنترل داشته باشد، از اين رو در سال 394 ق احمد موسوي را بار ديگر به مقام نقابت علويان، قاضي القضاتي و امير حجاج منصوب كرد و ديوان مظالم را نيز بر عهده او گذاشت. پس از آنكه فرمان بهاءالدوله از شيراز به بغداد رسيد، خليفه، به جز مقام قاضي القضاتي، بقيه مناصب را تأييد كرد كه اين مخالفت، شروع ضعف اميران آل‌بويه و اولين نشانه‌هاي احياي قدرت معنوي خليفه عباسي بود.125

ضعف سياسي آل‌بويه تا زمان آخرين امير بويهي، ملك رحيم همچنان ادامه داشت و در زمان وي به اوج خود رسيد، به طوري كه خليفه عباسي القائم توانست قدرت از دست رفته عباسيان را دوباره به دست آورده، در نهايت با تبعيد بساسيري از فرماندهان ملك رحيم، قدرت امير بويهي را كاهش داده و راه را براي طغرل سلجوقي گشود. نتيجه اينكه بغداد در 447ق به تصرف سلجوقيان در آمد و حكومت آل‌بويه به پايان رسيد.

نتيجه‌گيري
دولت‏هاي مستقل شيعي در قرن چهارم، فرصت مناسبي در تسلط بر تمامي جهان اسلامي را داشتند، چرا كه فاطميان بر شمال افريقا و مصر حكم مي‏راندند و حمدانيان در شمال و شمال غرب عراق تا حلب و دمشق، حاكميت داشته وآل بويه بر عراق و بخش‏هاي وسيعي از ايران حكومت مي‏كردند. بنابر اين، اتحاد آنها مي‏توانست جهان اسلام را به طور كامل در اختيار اين مذهب قرار دهد، اما به علت اختلافات موجود ميان دولت‏هاي شيعه، مانند نوع عقايد شيعي هر گروه و از همه مهم‌تر قدرت‌طلبي و حق حاكميت هر يك براي خود، اين فرصت بزرگ را از شيعه گرفت.

در بررسي دولت‌هاي شيعه در قرن چهارم هجري، آشكار مي‌شود كه به جز رابطه بسيار‌ اندك بين آل‌بويه و فاطميان در يك مقطع كوتاه، در موارد ديگر هيچ‌گونه تعامل مثبتي، خصوصاً سياسي بين سه دولت مقتدر هم عصر شيعه وجود نداشته است و زمامداران اين دولت‌ها در پي منافع شخصي خود بوده و حس قدرت‌طلبي آنان باعث شده كه اغلب در حال درگيري و نزاع با يكديگر به سر برند. و اين امري است كه در ميان همه دولتهاي شيعي آن روزگار به صورت قاعده محتومي در آمده بود، چنان‌كه دولتمردان نه تنها در مقابل دِگر‌انديشان از يكديگر حمايتي به عمل نمي‌آوردند كه در درون خود نيز اختلافاتي داشته‌اند كه در نهايت موجب ضعف و سقوط دولت‌هاي شيعي در مقابل رقباي آنان شد.


پي‌نوشت‌ها:

1. علي‌اکبر دهخدا، لغت نامه دهخدا، ذيل واژه ي ارتباط.

2. آلن بيرو، فرهنگ علوم اجتماعي، ترجمه باقر ساروخاني، ص 191.

3. علي اکبر دهخدا، همان، ذيل واژه دولت.

4. همان.

5. داريوش آشوري، دانشنامه سياسي، ص 162.

6. ابن منظور، لسان العرب، ج8، ص 188.

7. محمدحسين مظفر، تاريخ شيعه، ترجمه محمد باقر حجتي، ص33.

8. محمد‌بن عبدالکريم شهرستاني، الملل والنحل، ص118.

9. رسول جعفريان، تاريخ تشيع در ايران، ج 1، ص19.

10. همان.

11. در خصوص مذهب آل‌بويه در ادامه بحث خواهد شد.

12. اين نفوذ در دوره اول آل‌بويه يعني از زمان معزالدوله تا پايان حکومت عضدالدوله زياد بوده و در دوره دوم يعني پس از مرگ عضدالدوله تا سقوط آل‌بويه در بغداد(447ق) به دليل درگيري هاي از نفوذ اميران آل‌بويه در دستگاه عباسي کاسته شد.

13. عبدالرحمن‌بن خلدون، العبر، تاريخ ابن خلدون، ترجمه عبد المحمد آيتى، ج2، ص 658، شمس‌الدين محمد‌بن احمد الذهبى، تاريخ الاسلام، ج26، ص 11.

14. محمد‌بن عبدالملک همداني، تکمله تاريخ الطبري، ج1، ص 187.

15. عزت‌الله نوذري، تاريخ اجتماعي ايران از آغاز تا مشروطيت، ص 175.

16. حمدالله مستوفي، تاريخ گزيده، ص 408.

17. علي‌اصغر فقيهي، تاريخ آل‌بويه، ص 15.

18. همان ص 16.

19. صادق سجادي، آل‌بويه، دائرةالمعارف بزرگ اسلام، ج1 ص640.

20. محمد‌بن احمد مقدسي، احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم، ص 367.

21. علي‌بن الحسين مسعودي، مروج الذهب، ج3، ص 373.

22. علي‌بن الحسين‌بن طاووس، فرج المهموم في تاريخ علماء النجوم، ص 147.

23. عبدالرحمن ابن جوزي، المنتظم، ج 15 ص 157؛ اسماعيل‌بن عمر ابن کثير، البداية و النهاية، ج11، ص328؛ يوسف ابن‌تغري بردي، النجوم الزاهره في ملوک المصر والقاهره، ج2، ص307 و ج4ص14.

24. کامل مصطفي شيبي، تشيع و تصوف، ترجمه عليرضا ذکاوتي قراگوزلو، ص41ـ42.

25. ابن‌همام الحسيني خواند مير، تاريخ حبيب السير، ج2 ص 309.

26. حمدالله مستوفي، تاريخ گزيده، ص 416.

27. سيداحمد رضا خضري، تاريخ تشيع، ج2 ص 64.

28. جوئل کرمر، احياي فرهنگي در عهد آل­بويه، ترجمه سعيد حنايي کاشاني، ص 82.

29. عبد الرحمن ابن جوزي، همان، ج15 ص 194. 196.

30. قاضي نور الله، شوشتري، مجالس المومنين، ج1، ص 439.

31. محمد‌بن علي صدوق، کمال‌الدين و تمام النعمة، ص52؛ قاضي نورالله شوشتري، مجالس المؤمنين، ص 454.

32. برتولد اشپولر، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي، ترجمه جواد فلاطوري، ج1، ص 363.

33. احمد‌بن علي مقريزي، اتعاظ الحنفاء، ج1، ص 65ـ66.

34. به سرزمين ليبي مشتمل بر دو ناحيه بَرقه و طرابلس و سرزمين تونس اطلاق مي‌شود: حسين قرچانلو، جغرافياي تاريخي کشورهاي اسلامي، ص 238.

35. اخشيديان زير نظر دولت عباسي بودند و در مصر خطبه به نام ايشان مي‌خواندند.

36. محمد صنهاجي، اخبار ملوک بني عبيد و سيرتهم، ترجمه حجت الله جودکي، (تاريخ فاطميان)، ص 64.

37. جوهر، برده اي رومي از سيسيل بود. محمد صنهاجي، همان، ص 65.

38. همان.

39. همان، ص 69.

40. محمد‌بن علي مقريزي، اتعاظ الحنفاء، ج1، ص214؛ محمد صنهاجي، همان، ص95.

41. اين واقعه ميان ترکان و مغربي‌ها صورت گرفت و در يک روز 12هزار نفر مردند و 4 سال اين فتنه طول کشيد (محمد صنهاجي، همان.)

42. براي اطلاع از دلايل ديگر افول فاطميان ر.ک: همان، ص96 ـ 100.

43. همان، ص118.

44. همان، ص22.

45. محمد جويني، تاريخ جهان گشاي جويني، ج 3، ص 177. 175.

46. محمد‌بن علي مقريزي، الخطط المقريزيه، ج 2، ص 21، به بعد فصل «ذکر ما قيل في نسب الخلفاء الفاطميين».

47. محمد‌بن علي‌بن طقطقي، تاريخ فخري، ترجمه محمد وحيد گلپايگاني، ص 359- 358.

48. جلال‌الدين محمدبن محمد مولوي، مثنوي معنوي، دفتر پنجم، ص 765ـ 767 / محمود بيهقي، دائرةالمعارف بزرگ سبزوار، ج 3، ص 271.

49. محمود عباس عقاد، فاطمةالزهرا و الفاطميون، ترجمه سيدمحمد ثقفي، ص 154.

50. همان ص، 156.

51. احمد‌بن علي مقريزيري، اتعاظ الحنفاء، ج1، ص38.

52. منظور همان شعري است که از سيد رضي نقل شد.

53. عبدالرحمن ابن‌خلدون، همان، ج2، ص560.

54. همان، ج3، ص42.

55. سيداحمدرضا، خضري، همان، ج2، ص 83.

56. حسن‌بن موسي نوبختي، فرق الشيعه، ص 61 و62.

57. محمدحسين مظفر، همان، ص277- 276.

58. در اين خصوص در ادامه سخن گفته شده است.

59. عبدالرحمن‌ابن خلدون، ج2، ص553.

60. همان.

61. همان، ص601.

62. همان، ج3، ص333.

63. فيصل سامر، دولت حمدانيان، ترجمه عليرضا ذکاوتي، ص 11.

64. محمدحسين مظفر، همان، ص 178 و 223.

65. قاضي نور الله شوشتري، همان، ج 2، ص 314.

66. ياقوت حموى، معجم البلدان، ج2، ص 283.

67. حمدان عبدالمجيد الکبيسي، القائد سيف‌الدوله الحمداني، ص 11.

68. فيصل سامر، همان ص 34.

69. همان، ص 233.

70. عزالدين ابن اثير، الکامل في التاريخ، ج 8، ص 479.

71. ابوعلى مسکويه، تجارب الامم، ج 6، ص364.

72.عبدالرحمن‌بن خلدون، همان، ج3، ص333.

73. ابو على مسکويه، همان، ج 6، ص121.

74. همان.

75. ابو على مسکويه، همان، ج6، ص 122.

76. همان.

77. ابو على مسکويه، همان، ج 6، ص125.

78. همان، ص 139.

79. فيصل سامر، همان، ص 148.

80. ابو على مسکويه، همان، ج 6، ص214.

81. فيصل سامر، همان، ص142.

82. ابو على مسکويه، همان، ج6، ص 445.

83. فيصل سامر، همان، ص 12.

84. محمد‌بن احمد ذهبي، العبر، ج 2، ص 179.

85. عزالدين بن اثير، همان، ج 8، ص 710.

86. فيصل سامر، همان، ص 13.

87. احمد‌بن علي مقريزي، الخطط، ج 1، ص 352.

88. همان.

89. عطاءالله خضراحمد، علاقات الدوله الفاطميه بالدول الاسلاميه والاجنبيه، ص 14.

90. خاشع المعاضيدي، عبدالامير دكسن، الحياه السياسيه في بلاد الشام خلال العصر الفاطمي، ص 62.

91. فيصل سامر، همان، ص 162ـ167.

92. محمود خواجه ميرزا، «فاطميان، آل‌بويه و تبليغات شيعي»، تاريخ اسلام، ش 28، ص103.

93. جوئل کرمر، همان، ص 116.

94. مفيزالله کبير، ماهيگيران تاجدار، ترجمه مهدي افشار، ص 93و94.

95. يوسف‌بن تغري بردي، النجوم الزّاهره، ج 4، ص 125.

96. همان، ج 4، ص 125.

97. محمود خواجه ميرزا، همان، ص107.

98. شهاب‌الدين ابن‌العباد الحنبلي، شذرات الذهب، ج 3، ص 180؛ عبدالرحمن‌بن الجوزي، المنتظم، ج 14، ص 268.

99يوسف‌بن تغري، همان. ص125.

100. ابوسعيد حامد غنيم، العلاقات العربيه السياسيه في عهد البويهيين، ص 112ـ113.

101. همان.

102. همان.

103. از فرقه مبارکيه(گروهي از اسماعيليه)دسته اي پديد آمد که به نام پيشواي خود« قرمطويه» که مردي نبطي و از مردم سواد (روستاها و نخلستان هاي عراق)بود «قرامطه» ناميده شدند. (ر. ک: حسن‌بن موسي نوبختي، فرق الشيعه، ص64. )

104. خاشع المعاضيدي وعبدالامير دكسن، همان، ص 62.

105. يوسف‌بن تغري، همان، ج4، ص133.

106. عبدالقاهر بغدادي، الفرق بين الفرق در تاريخ مذاهب اسلام، ترجمه محمد جواد مشکور، ص 208-209.

107. عزالدين‌بن اثير، همان، ج 9، ص 39ـ40.

108. يوسف‌بن تغري بردي، همان، ج4، ص227.

109. جوئل کرمر، همان، ص 78-80.

110. کرخ در سمت غربي دجله واقع شده واز مناطق پرجمعيت در بغداد و مرکز تجاري (بازارهاي اصلي) شهر بوده است. (ابو القاسم محمد ابن حوقل، صورة الارض، ص 216ـ217). اين منطقه به وسيله شاپور دوم؛ پادشاه ساساني که بين سالهاي 309. 379 م سلطنت مي‌کرد ساخته شده است. (حمدالله مستوفي، نزهةالقلوب، ص34. )

111. عبد الرحمن‌بن جوزي، همان، ج15، ص 58و59.

112. عبد الرحمن‌بن جوزي، همان، ج 14، ص 140؛ اسماعيل‌بن عمر‌بن کثير، البداية والنهاية، ج 5، ص 327.

113. عبد الرحمن‌بن جوزي، همان، ج 14، ص 150؛ عزالدين‌بن اثير، همان، ج 5، ص 331؛ شهاب‌الدين‌بن العماد الحنبلي، همان، ج 3، ص 104؛ عبدالرحمن‌بن خلدون، همان، ج 2، ص 658.

114. شهاب‌الدين‌بن العباد الحنبلي، همان، ج 3، ص 104؛ عبد الرحمن‌بن الجوزي، همان، ج 15، ص 14؛ يوسف‌بن تغري بردي، همان، ج 4، ص 25.

115. عبد الرحمن‌بن الجوزي، همان، ج 15، ص 14؛ شهاب‌الدين‌بن العباد الحنبلي، همان، ج 3، ص 260.

116. محمود خواجه ميرزا، همان، ص106.

117. همان.

118. يوسف‌بن تغري بردي، همان، ج 4، ص 32.

119. شهاب­الدين‌بن العماد الحنبلي، همان، ج 3، ص 222.

120. همان، ص151؛ عبد الرحمن‌بن الجوزي، همان، ج 14، ص 235.

121. شهاب‌الدين‌بن العماد الحنبلي، همان، ج 3، ص 225.

122. عبد الرحمن‌بن الجوزي، همان، ج 15، ص 125– 126.

123. خواجه ميرزا، همان، ص 109.

124. يوسف‌بن تغري بردي، همان، ج 4، ص 229ـ230.

125. پروين ترکمني آذر، «آل‌بويه، عباسيان و تشيع»، مجله تاريخ اسلام، ص 92.


منابع
آشوري، داريوش، دانشنامه سياسي، تهران، مرواريد، 1383ش.

ابن اثير، عزالدين، الكامل في التاريخ، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1989م.

ابن خلدون، عبدالرحمن، العبر، تاريخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آيتى، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1363ش.

ابن‌الجوزي، ابوالفرج عبدالرحمن‌بن على‌بن محمد، المنتظم في تاريخ الملوك و الامم، تحقيق محمد عبد القادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت، دار الكتب العلمية، 1412ق.

ابن‌طاووس، علي‌بن موسي، فرج المهموم في تاريخ علماء النجوم، قم، الشريف الرضي، 1363ش.

ابن‌كثير، أبو الفداء اسماعيل بن عمر، البداية و النهاية، بيروت، دارالفكر، 1419ق.

ابن‌طقطقي، محمدبن علي‌بن طباطبا، تاريخ فخري، ترجمه محمد وحيد گلپايگاني، تهران، علمي و فرهنگي، 1384.

ابن نديم، اسحاق‌بن محمد، الفهرست، بيروت، دارالكتب العلميه، 1416ق.

ابن حوقل، ابو القاسم محمد، صورة الارض، بيروت، دارمكتبة الحياة، 1979م.

ابن‌العماد الحنبلي، شهاب‌الدين، شذرات الذهب، بيروت، دارالكتب العلميه، 1998م.

ابن تغري بردي، جمال‌الدين ابي المحاسن يوسف، النجوم الزّاهرة، مصر، دارالكتب المصريه، بي‌تا.

ابن منظور، محمدبن مكرم، لسان العرب، بيروت، دار صادر، 1424ق.

اشپولر، برتولد، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي، ترجمه جواد فلاطوري، تهران، علمي و فرهنگي، 1362ش.

بغدادي، ابومنصور عبدالقاهر بغداد، الفرق بين الفرق (در تاريخ مذاهب اسلام)، ترجمه محمدجواد مشكور، تهران، اشراقي، 1385ش.

بيرو، آلن، فرهنگ علوم اجتماعي، ترجمه باقر ساروخاني، تهران، كيهان، 1370ش.

تركمني آذر، پروين، «آل‌بويه، عباسيان و تشيع»، تاريخ اسلام، ش 25، بهار 1385، ص83-100.

دهخدا، علي اكبر، لغت نامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، 1373ش.

دفتري، فرهاد، تاريخ و عقايد اسماعيليه، ترجمه فريدون بدره‌اي، تهران، فروزان، 1375ش.

ذهبي، محمدبن احمد، العبر، به كوشش ابو هاجر محمد، بيروت، دارالكتب العربيه، 1405ق.

ـــــ ، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، تحقيق عمر عبدالسلام تدمرى، بيروت، دار الكتاب العربى، 1413ق.

ـــــ ، جعفريان، رسول، تاريخ تشيع در ايران، قم، انصاريان، 1380 ش.

جويني، شمس‌الدين محمد، تاريخ جهان گشاي جويني، تصحيح محمد بن عبدالوهاب قزويني، تهران، ارغوان، 1376.

حامد غنيم، ابوسعيد، العلاقات العربية السياسية في عهد البويهيين، قاهره، بي نا، 1971 م.

حموى، شهاب‌الدين ابوعبدالله ياقوت بن عبدالله، معجم البلدان، بيروت، صادر، 1995م.

خضراحمد، عطاالله، علاقات‌الدوله الفاطمية بالدول الاسلامية و الاجنبية، بيروت، دار ابن زيدون، بي‌تا.

خضري، سيداحمد رضا، تاريخ تشيع، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1386ش.

خواجه ميرزا، محمود، «فاطميان، آل‌بويه و تبليغات شيعي»، تاريخ اسلام، ش 28، زمستان 85، ص101-118.

خواند مير، غياث‌الدين بن همام الحسيني، تاريخ حبيب السير، زير نظر دكتر محمد دبير سياقي، تهران، خيام، 1353.

سامر، فيصل، دولت حمدانيان، ترجمه عليرضا ذكاوتي، قم، پژوهشكده حوزه ودانشگاه، 1380ش.

سجادي، صادق، دائرةالمعارف بزرگ اسلام، تهران، مركز دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، 1367ش.

شهرستاني، محمدبن عبدالكريم، الملل والنحل، مقدمه صدقي جميل العطار، بيروت، دارالفكر، 1422 ق.

شيبي، كامل مصطفي، تشيع وتصوف، ترجمه عليرضا ذكاوتي قراگوزلو، تهران، امير كبير، 1374ش.

شوشتري، قاضي نورالله، مجالس المومنين، تهران، كتابفروشي اسلاميه، 1377ش.

صدوق، محمدبن علي، كمال‌الدين وتمام النعمة، تحقيق علي‌اكبر غفاري، قم، موسسه النشر الاسلامي، 1405 ق.

صنهاجي، ابي‌عبدالله محمد، اخبار ملوك بني عبيد و سيرتهم (تاريخ فاطميان)، ترجمه حجت‌الله جودكي، تهران، اميركبير، 1378.

عقاد، محمود عباس، فاطمةالزهراء و الفاطميون، ترجمه سيدمحمد ثقفي، قم، علّامه طباطبايي، 1381.

فقيهي، علي‌اصغر، تاريخ آل‌بويه، تهران، سمت، 1386ش.

قرچانلو، حسين، جغرافياي تاريخي كشورهاي اسلامي، تهران، سمت، 1382ش.

كبيسي، حمدان عبدالمجيد، القائد سيف‌الدوله الحمداني، بغداد، دارالشؤون الثقافيه العامه، 1989 م.

كبير، مفيزالله، ماهيگيران تاجدار، ترجمه مهدي افشار، تهران، زرين، 1362ش.

كرمر، جوئل، احياي فرهنگي در عهد آل‌بويه، ترجمه سعيد حنايي كاشاني، تهران، نشر دانشگاهي، 1375.

مستوفي، حمدالله، تاريخ گزيده، به اهتمام دكتر عبدالحسين نوايي، تهران، اميركبير، 1362ش.

ـــــ ، نزهةالقلوب، به كوشش دبير سياقي، تهران، كتابخانه طهوري، 1336ش.

مسعودي، علي بن الحسين، مروج الذهب، بيروت، دارالاندلس، 1385ق.

معاضيدي، خاشع عبدالامير دكسن، الحياة السياسيه في بلاد الشام خلال العصر الفاطمي، بي‌جا، دارالحريه، 1976م.

مظفر، محمدحسين، تاريخ شيعه، ترجمه سيدمحمدباقرحجتي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1375ش.

مسكويه الرازى، ابو على، تجارب الأمم، تحقيق ابوالقاسم امامى، تهران، سروش، 1379.

مقريزي، تقي‌الدين احمدبن علي، اتعاظ الحنفاء بأخبار الأئمة الفاطميين الخلفا، تحقيق جمال الدين الشيال، القاهره، مجلس الاعلي للشؤون الاسلاميه، 1416ق.

ـــــ ، الخطط المقريزية، قاهره، مكتبة الثقافية الدينية، بي‌تا.

مقدسي بشاري، محمدبن احمد، احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم، هلند، ليدن، 1906 م.

موسوي بجنوردي، كاظم، دايرة المعارف بزرگ اسلامي، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1377ش.

نوبختي، حسن‌بن موسي، فرق الشيعه، ترجمه و تعليق محمد جواد مشكور، چ سوم، تهران، علمي و فرهنگي، 1386.

نوذري، عزت‌اله، تاريخ اجتماعي ايران از آغاز تا مشروطيت، تهران، خجسته، 1381ش.

همداني، محمدبن عبدالملك، تكمله تاريخ الطبري، بيروت، مطبعه كاتولوكيه، 1961م.

pdf دانلود مقاله بررسی روابط دولت‌های شیعی در قرن چهارم هجری (16.09 MB)

نظرات (0)

There are no comments posted here yet

نظر خود را اضافه کنید.

  1. Posting comment as a guest.
0 Characters
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
کلیه حقوق متعلق است به سایت شخصی دکتر نعمت الله صفری فروشانی
طراحی در سما